جدول جو
جدول جو

معنی خوار نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

خوار نمودن
(بُ اَ کَ دَ)
خوار کردن. پست کردن. بی اعتبار کردن. ناچیز کردن، ذلیل کردن. اذلال. اخزاء. استحقار. استصغار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ وَ دَ)
تحقیر کردن. پست کردن. خفت دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَتَ)
خود را به پریشانحالی زدن. تظاهر به پریشانحالی کردن. (یادداشت مؤلف). ضراعت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ گَ دَ)
خرد و حقیر شمردن. بی اعتبار شمردن. (یادداشت بخط مؤلف). استصغار. احتقار. نزر. غمط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ مَ)
اظهار رنجش کردن: از ما نه بحقیقت آزاری نمود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ تَ)
راست آمدن. درست آمدن. درست بودن. راست نمودن. درست نمودن. مصلحت دیدن. استوار بودن. بجا بودن: صواب آن نمودکه خواجۀ فاضل ابوالقاسم احمد بن الحسن را... فرمودیم تا بیاورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بنده را صواب آن نماید که خداوند به هرات آید. (تاریخ بیهقی ص 531). حالی تحویل صواب نمی نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ تَ)
بسیار کردن، بسیار جلوه دادن
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ دَ)
خود را نشان دادن. خودنمایی کردن:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نماییم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ کَ دَ)
خوب جلوه کردن. خوش آمدن. خوش تجلی کردن. سازگار افتادن:
ای سیر ترانان جوین خوش ننماید
محبوب من است آنچه بنزدیک تو زشت است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ زَ کَ / کِ دَ)
ستیزه کردن:
ظالمی کآنچنان نماید شور
عادلانش چنین کنند به گور.
نظامی.
، بانگ و غرش نمودن:
شنیده ام که همیشه چنان بود دریا
که بر دو منزل از آواش گوش گردد کر
همی نماید هیبت همی نماید شور
همی برآید موجش برابر محور.
فرخی.
، ملاحت و زیبایی نشان دادن:
شهرۀشهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ مَ دَ)
دور کردن. (یادداشت مؤلف). عنش. تعزیب. دحور. دحر. عذم. (منتهی الارب). رجوع به دور کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار نمودن
تصویر کار نمودن
نشان دادن کاری ارائه عملی، کار کردن بعملی پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار